روز و شبم را گذراندم در قدر ناجا
هر روز می رفت و تکرار بود و باز فردا
هر روزش تنبیه داشت هر تنبیهش بسی سختی
یک شبش سرد و یک شبش در عطش گرمی
خدا نیارد آن روز را که نگهبان باشی
چشمان خسته و در انتظار افسر نگهبان باشی
روز ها قبل از سحر ز خواب برخاستن
شب ها تا دیر وقت بیداری و ساختن
شب و روزمان را کاری نکردن
جز تنبه دور برجک و گرد و خاک خوردن
چقدر سخت بود اوایل برای همه
برپا دادن ، نظافت ، صبحگاه و رژه
حال رسیده ایم به انتهای دوره همه
چشم انتظار روز آخر و پایان دوره
نمی دانم چه حالی خواهم شد بعد ها
با شنیدن نام مرکز آموزشی قدر ناجا
چه روز هایی داشتیم در قدر ناجا
در آن هادی شهر و شهر غم ها